حکایت فرشته، کتونی ها و فتوحاتش حکایت غریبی نیست. یه جفت کتونی جدید و این یعنی من حالا حالاها شارژ شارژم . نمیدونم علاقه ی وافر من به کتونی از کجا سرچشمه می گیره ولی هر چی که هست حس خوشایندی بهم میده. شاید اگه یه روزی یه جفت کتونی هدیه بگیرم، اون روز برام بهترین روز زندگیم باشه. خیلی رمانتیکه آدم کتونی هدیه بگیره ها . بگذریم از احساسات، ولی امروز کلی سر کار بود فروشنده؛ آقا شماره سی و هفتشو بده ... آقا این اذیت می کنه سی هشتشو بی زحمت ... آقا همون سی و هفت رو میدی یه بار دیگه امتحان کنم من؟ ... طول و عرض مغازه رو با سی هفت و سی هشت رفتم و اومدم هی ... آخرش درآوردم کتونی رو، پس دادم بش که: خیلی کتونی قشنگ و راحتیه، حیف که گرونه ... دیگه داشتم ترک می کردم مغازه رو اما فروشنده اصرار داشت من دست پر برگردم خونه ... آقاهه هی تعریف می کرد از خودش و کفشاشو و اینکه: "کتونی خیلی چیز مهمیه، هادی ساعی اگه طلا گرفت به خاطر کتونی های مناسبش بود!" حالا اگه ساعی وقتی مسابقه میداد چیزی پاش نبود ربطی به موضوع نداشت اصلاً . دیگه قرار شد کتونی رو بردارم و برم واسه طلای المپیک ایشالا به ضمانت ایشون! منتها یه شیش تومن تخفیف گرفتم که ته کیفم خالی نباشه یه وقت. البته تا ده پونزده تومن هم میشد چونه زد ولی خوب من تو خونمه که لارج برخورد کنم همیشه . آقاهه ول کن ماجرا نبود، اومد دلیل کناره گیری رضازاده و ناکامی سایر ورزشکارا رو برام توضیح بده که دیگه ما خدافظی کردیم اومدیم بیرون . خوب نیس یه خانوم متشخص زیاد خوش و بش کنه با فروشنده . ما هم که دو تا خانوم متشخص بودیم که دیگه اصلاً راه نداشت هروکر کردن . حالا می مونه یه کار. اینکه کجا رو فتح کنم من؟ یه فرقی داره این دفعه با دفعه های قبل، این بار پایه ندارم ... بد نیست اما ... من دارم عشق می کنم با این همه خلوت ...